زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

تکیه گاه

هر چقدر هم قوی باشی گاهی اوقات کم میاری...!؟ ولی بازم باید تکیه گاه اونایی که دوستشون داری باشی... ...
28 آذر 1391

دلتنگی

چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم... تمبر و پاکت هم هست... و یک عالمه حرف, کاش...  کسی جایی منتظرم بود...     گلوی انسان را گاهی باید بتراشند... تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود... دلتنگی هایی که جایشان نه در دل... که در گلوی آدم است! دلتنگی هایی که میتوانند گاهی آدم را خفه کنند... و کاش دلی برایم تنگ بود... ...
28 آذر 1391

......

تو در پائیز هم رنگ میبازی... حتی اگر تابلوهای ونکوک را به گردنت آویز کنی... گوش بریده ونکوک را در کف دستت نشاندی که یعنی از هجوم کلاغها میترسی...؟!! از اینهمه زخمهای سوزن سوزن درتنم... مگر دیدن گوش بریده ام در نوک منقارت , میان کلاغها غاغ کشیدی ... و آفتاب گردان را به غروب نشاندی.... ...
28 آذر 1391

دنیا در همان یک لبخند توست...

به حرفم گوش کن یارب... به دردم گوش کن یارب... اگربیهوده میگویم مرا خاموش کن یارب...     درها را به روی رویا میبندم که تو خود حقیقتی... میخواهم در حقیقت تو غرق شوم و در آغوش پرمهرت گرم...! مرا در آغوش میگیری میگویی بخوان, برایم بخوان... پیشانیت را میبوسم و تمام تنم را تب تو میسوزاند! میگویی برایم بخوان و من هنوز مبهوت زیبایی و شکوه توام! زمزمه میکنم؛ کوچ میکنی از عشق منچه بیگناه و بیصدا...,ر از ترانه و سکوت... و من نگاهت میکنم, گرمی دستانت را به روی لبهایم میگذاری , دلم گرفت و من بازهم غرق عطر میخوانم؛ من به تو محتاجم, دعوتم کن به یک بوسهتا فراموش کنم که چه آمد از عشقت برسرم! ؛ لبخند میز...
26 آذر 1391

میروم...

عاشق این ترانه اصلانی ام... خواستم تو وبلاگم موندگاربشه... تقدیم به تنهاترین و موندگارترین عشقم...   ای دو چشمت سبزه زاران گریه ات اشک بهاران... میروم غمگین و نالان بهر من اشکی نیفشان.. ای سراپا مهربانی... ای نگاهت آسمانی... در دل نامهربانم... شوق ماندن مینشانی ترسم آخر در کنارم خسته و آزرده گردی باهمه خوبی و پاکی در خزان پژمرده گردی... میروم تا نشنوم آواز باران دوچشمت میروم چون میهراسم شعله ای افسرده گردی... ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی قلب سردم را چه بیحاصل به سویت میکشانی... عاشق و چشم انتظاری... پاک و روشن چون بهاری... هرچه گفتم باورت...
25 آذر 1391

آب پاکی...

آب پــاکــی کـــه مـــی گــفــتـنـد ، هـــمــين اســـت ، بــی هـــوا کـــه بــريــزنــد روی دســـتت دلـــت ، يـــخ مــی کــنــد . . .!     شب... تنهايي... من... ديوارهاي قديمي خانه بلندشده اند... مثل فاصله ها! وبه آسمان چنگ ميزنند, دلم ريش ميشود, نفسم ميبرد, كاش كسي تنهايي مرا حس ميكرد!!! ...
25 آذر 1391

کاش کسی مرا بفهد...

من بیچاره مدت هاست کسى را مخاطبِ شعرهایم کرده ام که خیلى وقت است غایب است..! گاهى آنچنان مزخرف مى شوم که براى دیگران قابل درک نیستم..! حتى عزیزترین کَسَم را از خودم میرانم..! اما... در دلم آن لحظه آرزو میکنم تا بگوید: میدانم دست خودت نیست..! درکت میکنم... چند وقتی است هر چه می گردم هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم . .. نگاهم اما گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد و من همیشه به دنبال کسی می گردم که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید . . . ...
24 آذر 1391