بار الهی...
گريستن را چون تمنايي ناممكن آموخته ام... و من آن پرنده ترد و نازك بالم.... تاكي مجال پريدن درآسمان فلزي رادارم؟
گويا تارك دنيا شده ام و بهترين نماد دلتنگي ام, باران!
تمام تلاش خودرا باسكوتي مات وغمكين عقيم گذاشته ام و من, همه چيز داشتم و اكنون.... هيچ ندارم!!!
برگشته ام به زندگي عادي ام... رسيدگي به تنهايي هام!
سكوت, اشك و تنهايي و غربت و تيرگي, همه وهمه ,حنجره ام را خصمانه ميفشارد...
آه تلخي دربغضم و درد عجيبي در اعماق وجودم! وجود سراسر از احساسم, غير ازاين درد سنگين, وجود گرم و روشني را در اعماق قلبم احساس ميكنم; وجودي كه نوراست در روشنايي... خدا!
آه, آري تنها اوست گرمي وجود و به واسطه ي اوست كه به زندگي اميدوارم و اوست كه همه ي دردهايم را التيام ميبخشد...
بار الهي... پناهم باش!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی